اسطورهشناسی و اسطورهی زئوس
نوشتهشده توسط سلمان جلالی
اسطوره چیست؟
«اسطوره یا اوسانه را در زبان فارسی برابر با واژهی Myth در زبانهای اروپایی دانستهاند. در بیان مفهوم Myth گفته شده: مقصود از میتها و اساطیر هر قوم، پدیدهها و حقایق تلخ و شیرین زندگی آن قوم است که با گذشت زمان در هالهای از داستانها و خیالپردازیها پنهان شده و با همین هالهها به دست ما رسیده است». درواقع فرم اسطورهی روایتگر[۱]Narrator الگویی از زندگی در زبانهای گوناگون است. (کار و لاهیجی، ۱۳۸۷)
روایت [۲]Narrative اسطوره متضمن نوعی خلقت است. «اسطوره همیشه با نوعی “آفرینش” در ارتباط است و تعریف میکند چیزی چگونه به وجود آمد یا طرح اولیه و الگوی یک رفتار یا آدابورسوم اجتماعی یا شیوهی کار مشخصی چگونه بنیانگذاری شده است. برای همین است که اسطورهها الگوهای نمونه و سرمشق اصلی برای اعمال انسانی را تشکیل میدهند.» (الیاده[۳] Mircea Eliade ، ۱۳۹۳) «به عبارت دقیقتر اسطورهها نهتنها ماجرای آفرینش گیتی و منشأ پیدایش جانوران، گیاهان و انسان را تعریف میکند بلکه همهی آن وقایع ازلی و آغازینی را نقل میکند که انسان در نتیجهی آنها به آنچه امروز هست تبدیل شده است. یعنی موجودی میرنده، دارای جنسیت [۴]Gender سازماندهیشده در جامعه، موظف و مجبور به کار و تلاش برای زندگی و کارکردن طبق قوانین و قواعدی مشخص. اگر این جهان وجود دارد و اگر انسان وجود دارد برای این است که موجودات فوقطبیعی در ابتدا قدرتهای خلاق و آفریننده را به کار گرفتند. اما پسازاین، کیهانزایی و آفرینش انسان وقایع دیگری رخ داد و انسان آنطور که امروز هست پیامد و نتیجهی مستقیم آن وقایع اساطیری است و آن وقایع انسان را شکل دادهاند. انسان میرنده است زیرا واقعهای ناخوشایند در ازل رخ داد. اگر آن واقعه رخ نمیداد انسان میرنده و محکوم به مرگ نمیشد.» الیاده در ادامه میگوید داستانهایی که امروزه مبنی بر پیدایش انسان موجودند، همگی ناشی از اسطورهی کیهانزایی است و همچنین ایدهی پیدایش مرگ. (الیاده، ۱۳۹۳)
«جایی که تاریخ ساکت است اساطیر سخن میگویند و به بیان اندیشهها، حالات، باورها و شیوههای زندگی در اعصار پیش از تاریخ میپردازند. اساطیر در قالب قصهها، شعرها، سرودها، افسانهها، نیایشها و آیینها اصول فرهنگی حاکم بر جوامع کهن را مشخص میسازد.» (کار و لاهیجی، ۱۳۸۷) درواقع اسطوره خود را به دو شیوه در اختیار تاریخ قرار میدهد: «با فرمش [۵]Form که فقط بهگونهای نسبی انگیزشدار است. یا با مفهومش که طبیعتی تاریخی دارد. بنابراین میتوان تصور کرد که بررسی اسطوره در زمانی است و بستگی دارد که آن را تابع پسنگری [۶]Retrospection کنیم (که دراینصورت اسطورهشناسی تاریخی را پیریزی کردهایم) یا برخی اسطورههای دیروز را تا رسیدن به فرم امروزشان دنبال کنیم (که دراینصورت تاریخ پیشنگر [۷]Prospective را ساختهایم). (رولان بارت، ۱۳۹۲)
حال میتوان اسطوره را ازنظر “آفرینش” و “پسنگری” مدنظر بارت را آنطور که الیاده از فروید و روانکاوی روایت میکند مدنظر داشت:
«این واقعیت که فروید خوشی و سعادت در ابتدای زندگی را مسلم فرض میکند بدین معنا نیست که روانکاوی دارای ساختاری اساطیری است یا آن را از یک مضمون اساطیری کهن وام گرفته یا اسطورهی بهشت و هبوط آدم در سنت یهودی ـ مسیحی را پذیرفته است. تنها ارتباطی که میتوان میان روانکاوی و مفهوم سعادت و کمال مبدأ آغازین قائل شد بر اساس این واقعیت قرار دارد که فروید نقش قاطع و تعیینکنندهی “زمان بهشتی و ازلی آغازین” در نخستین دوران کودکی و قبل از “جدایی و انقطاع” (از شیر گرفتن) را کشف کرد؛ یعنی قبل از آنکه زمان برای هر فردی به “زمانی زنده” تبدیل شود. برای بیان این مطلب به زبان اندیشهی ابتدایی میتوان گفت «در یک زمانی “بهشتی” بوده (که برای روانکاوی همان دوران قبل از زایمان یا تا پایان زمان شیرخوارگی است) که با یک جدایی و انقطاع یا “فاجعهی مصیبتبار” به پایان رسیده و نگرش و رویکرد فرد بالغ نسبت به این شرایط آغازین هرچه باشد، بههرحال همینها تشکیلدهندهی وجود او هستند. بد نیست توجه داشته باشیم که میان تمام علوم زیستی، فقط روانکاوی به این اندیشه میرسد که آغازها یا دوران اولیهی زندگی هر انسانی سرشار از خوشی و سعادت است و یک نوع بهشت را تشکیل میدهد. درحالیکه سایر علوم زیستی مشخصاً بر تزلزل و بیثباتی و نقص در دوران آغازین زندگی تأکید میکنند. برای آنها این فرایند شدن و رشد و پرورش است که بهتدریج مشکلات و کاستیهای “دوران اولیه” را تصحیح میکند.» (الیاده، ۱۳۹۳)
به نظر الیاده آن پسنگری و به عقب رفتن که فروید آن را لازمهی شناخت فرد از خویشتن میدانست، پیشترها در فرهنگهای غیراروپایی نیز به کار گرفته شده است که بازگشت فرد به اصل را نوعی بازسازی وجود میدانستند. «این بازگشت به مبدأ اصلی میتواند به دلایل مختلفی انجام شود و معانی مختلف بسیاری داشته باشد. در درجهی اول نمادپردازی مشهور مراسم آیینی تشرف و رازآموزی است که تلویحاً نمایانگر نوعی بازگشت به زهدان است. از همان مراحل اولیهی فرهنگ، مراسم تشرف و رازآموزی نوجوانان شامل مجموعهای از مناسک و آیینهایی بود که نمادپردازی آنها کاملاً روشن است: ازطریق این مناسک و آیینها فرد نوآموز ابتدا تغییر شکل داده بهصورت جنینی درمیآید و سپس دوباره متولد میشود (اینجا میتوان فانتزی [۸]Phantasy های بنیادین و گذر از فانتسم [۹]Phantasm در روانکاوی را نیز مدنظر داشت). مراسم تشرف و رازآموزی معادل تولدی دیگر است. به واسطهی مراسم تشرف و رازآموزی است که یک نوجوان به فردی تبدیل میشود که هم از جنبهی اجتماعی مسئول است و هم از جنبهی فرهنگی بیدار و هشیار (مسئولیتپذیری در روانکاوی؟). این بازگشت به زهدان یا با جدایی و انزوای فرد نوآموز در یک کلبه و آلونک نشان داده میشود یا با بلعیدهشدن نمادین او توسط یک هیولا Monster یا با واردشدن او به مکانی مقدس که با زهدان زمین مادر یکسان دانسته میشود.» (الیاده در اینجا آیین تشرف قبیلهی کوناپیپی [۱۰] Kuna pi pi را در استرالیا مثال میزند که آن را در کتاب تولد و تولد دوباره شرح داده است.) (الیاده، ۱۳۹۳)
نگرشهایی به اسطوره
ماکس مول[۱۱]Max Muller(۱۹۰۰ـ ۱۸۲۳)، بنیانگذار “دینشناسی تطبیقی” [۱۲]شاخهای از مطالعات دینشناسی است که بهصورت سیستماتیک به مقایسه عقاید و آداب دینهای مختلف میپردازد. اساطیر را فرآوردهی دورهی بیماری زبان میدانست و شیوهی درست شناخت اسطورهها، و دریافت درست معنای آنها را از راه بررسی و تحلیل زبان اسطورهها میپنداشت. او میان زبان و اسطوره یک وحدت واقعی و ریشهی مشترک قائل بود و اعتقاد داشت که زبان ماهیتی منسجم و منطقی، و اسطوره بهظاهر ماهیتی نامنسجم و بیقاعده و بینظم دارد.
جیمز فریزر [۱۳] James George Frazer (۱۹۴۱ـ ۱۸۵۴)، نمایندهی تحولگرایی در مردمشناسی [۱۴]Ethnology ، اسطورهها را تبیینکنندهی آیینهای ابتدایی میدانست و میگفت: در آغاز، اساطیر با آداب و مناسکی آمیخته بودند که غالباً برای باروری زمین برگزار میشدند.
برانیسلاو مالینفسکی [۱۵]Bronislaw Kasper Malinowski (۱۹۴۲ـ ۱۸۸۴)، پایهگذار کارکردگرایی [۱۶]Functionalism در مردمشناسی، اسطورهها را بیانی مستقیم از موضوع و درونمایهی خود و احیاکنندهی روایتی از یک واقعیت آغازین میانگاشت که برای برآوردهکردن خواستههای ژرف دینی، پویههای اخلاقی، قیدهای اجتماعی و تأکید و تصدیق اعمال و حتی نیازمندیهای عملی نقل میشوند. او میگفت: اسطوره برای انسان ابتدایی همان معنایی را میدهد که داستان مقدس آفرینش و هبوط و رستگاری از راه قربانیکردن مسیح بر صلیب، برای یک مسیحی معتقد و متدین.
زیگموند فروید [۱۷]Sigmund Freud (۱۹۳۹ـ ۱۸۵۶) اسطوره را نمادی از زیست ـ بومی درونی ذهن ناهشیار تعبیر و تفسیر میکرد و ریشهی آن را در پویشهای روان ـ جنسی بشر و توجیهکننده آرزوهای ناخودآگاه و ترسها میدانست.
کارل گوستاو یونگ [۱۸]Carl Gustav Jung (۱۹۶۱ـ ۱۸۷۵) و پیروانش چنین میپندارند که اساطیر نمایانگر درونمایههای ناخودآگاه جمعی هستند که به صورتهای مثالی مادر، کودک، قهرمان، نیرنگکار و غول درمیآیند. اینها همه قالبهای صوری ذهنیتی ساده هستند و تجربیات زندگی فردی تعیین میکند که این صور ذهنیِ مثالی در چه شکلی تبیین گردند. میگویند اساطیر همهی جهان مضامینی مشابه دارند که بازتابندهی ناخودآگاه جمعیِ واحد و مشترکی هستند. اسطورهها در شیوهی عملکرد خود تأثیر محیط فیزیکی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هر فرهنگ را در نمونههای مثالی نشان میدهند.
کلود لوی ـ استراوس [۱۹] Claude Leviـ Strauss (۲۰۰۹ـ ۱۹۰۸) بنیانگذار ساختارگرایی [۲۰]Structuralism در مردمشناسی، اساطیر را ساختهایی مجرد و در تقابل با قصههای روایی و نمادهایی از تجربیات بشر در زندگی میانگارد. او معتقد است که همهی ذهنهای بشری همانند یکدیگرند و در شیوههایی که در حل مسائل و مشکلاتشان به کار میبرند، این همانندی آشکار میگردد. بنابراین، اساطیر تولیداتی هسان از اذهان هماننداند و همه یک ساخت واحد و مشترک دارند.
لوی استراوس اسطوره را مانند زبان، کالا و زن در نظامهای زبانی، اقتصادی و خویشاوندی، وجهی از وجههای ارتباطی میان افراد یک جامعه یا قوم میداند و میگوید عناصر ترکیبدهندهی اسطوره، یعنی شخصیتها و اشیا و واقعههای آن، بهتنهایی و فینفسه معنا نمیدهند و در پیوند با یکدیگر و در یک مجموعهی کلی اعتبار و ارزش مییابند و مفهوم و پیام ویژهای را القا میکنند. به طور کلی، اسطوره دارای یک صورت [۲۱] Form و یک محتوا [۲۲] Content است. صورت اسطوره ارزش صوری و ادبی آن را مینماید و محتوای اسطوره که صورت نهفتهی روابط میان عناصر ترکیبدهندهی آن است، ارزش معنایی و پیام اصلی و واقعی آن را معین میکند.
اسطورهشناسی چونان نظامی نشانهشناسیک [۲۳]در این متن از پسوند ایک (زبان پهلوی) برای واژههایی که با یای مصدری پایان میگیرند و یای نسبت به آنها … Continue reading در آرای رولان بارت
«انسان مدرن نه میتواند از اسطوره خلاص شود و نه میتواند آن را در شکل ظاهریاش بپذیرد، اسطوره همواره با ما خواهد بود اما باید همچنان برخوردی انتقادی داشته باشیم.» (پل ریکور)
اسطوره یک گفتار است، اما نه هر گفتاری. این را بارت میگوید و تأکید میکند که اسطوره «نظامی ارتباطی است». «یک پیام است». که این پیام یک مفهوم یا یک ابژه یا یک ایده نیست: «اسطوره اسلوبی از دلالت [۲۴] Signification هاست». به همین دلیل است که هر چیزی میتواند یک اسطوره باشد «زیرا جهان بیاندازه الهامبخش است». و هر چیزی در دنیا میتواند از یک وضعیت بسته و خاموش به وضعیتی “گویا” و “گشوده” تبدیل شود.
«یک درخت یک درخت است ولی یک درخت از زبان مینو دروئه دیگر منحصراً یک درخت نیست. بلکه چیزی است آذینشده و سازگارییافته با گونهای خالص از مصرف و جایگرفته در پیرایههای ادبی، بیان ناشیانه و تصاویر و چکیدهای از کاربرد که به حضور مادی آن افزوده میشود. در اینجا درخت یک اسطوره است. (Minou Drouet دختربچهای بود که روزنامهها بهیکباره او را نابغهی شعر معرفی کردند درحالیکه شعرهایش از لحاظ شعری ضعیف بودند و بد که بارت او را قربانی شعر تجملی مینامد).
گفتار اسطوره میتواند یک تصویر باشد، یک عکس و به قول بارت: «تصویر از لحظهای که دلالتگر [۲۵] Significatif به چیزی میشود به یک نوشتار بدل میشود: این نیز چون نوشتار واحد خواندنی [۲۶] Lexis(بارت برای ترکیب “واحد خواندنی” ترم lexis را به کار میبرد و بیان “خواندنی” مصادف است با: Lexical) نام میگیرد. یک عکس برای ما درست به اندازهی یک مقالهی روزنامه گفتار به همراه دارد». چراکه مواجهشدن با یک عکس یعنی مواجهشدن با پیامهایی که بر چیزی دلالت میکنند و «اشیا درصورت دلالت بر چیزی قابلیت تبدیل به گفتار را خواهند داشت».
بارت اسطورهشناسی را نظامی نشانهشناسیک میداند و برای بررسی گفتار اسطوره در این نظام، نشانهشناسی [۲۷] Semiologie سوسور [۲۸]Ferdinand De Saussure را مطرح میکند. درواقع وقتیکه یک دلالت مسلم انگاشته شود باید نشانهشناسی را به کار بست: «نشانهشناسی دانش فرمهاست زیرا دلالتها را مستقل از محتوایشان بررسی میکند». در نشانهشناسی شیوهای که در آن دال، مدلول را شرح میدهد وجود ندارد یعنی توالی مؤلفهها موضوع مورد بررسی نیست. بنابراین در نشانهشناسی سه مؤلفه [۲۹] Term وجود دارد: دال، مدلول و نشانهای که جمع همبستهی دو مؤلفهی نخست است. بارت برای تشریح این موارد از دو مثال گل سرخ و سنگریزه بهره میگیرد و نشان میدهد که چگونه یک دال تهی میتواند به یک نشانهی پر تغییر کند: «یک دسته گل سرخ: من به کمک آن عشق خود را نشان میدهم. آیا در اینجا چیزی بهجز یک دال و یک مدلول، یعنی گلهای سرخ و عشق من وجود ندارد؟ بیشک چنین نیست. درواقع در اینجا چیزی جز گلهای سرخِ “رنگوبویعشقگرفته” وجود ندارد. ولی در مقام تحلیل سه مؤلفه وجود دارد، زیرا این گلهای سرخِ رنگوبویعشقگرفته، میتوانند کاملاً و بهدرستی به گلهای سرخ و عشق تجزیه شوند: هم گلهای سرخ و هم عشق، پیش از پیوستن به یکدیگر و شکلبخشیدن به این ابژهی مؤلفهی سوم که نشانه است، وجود داشتهاند. درواقع میتوان گفت همانگونه که در قلمروی تجربه نمیتوانم گلهای سرخ را با دال یا نشانه اشتباه بگیرم: دال تهی است، و نشانه پر است.
یک سنگریزهی سیاه: من میتوانم از آن معناهای گوناگون برداشت کنم. این یک دال ساده است ولی اگر آن را مجهز به یک مدلول مشخص بکنم (مثلاً محکومیت مرگ در یک قرعهکشی بدون نام) سنگریزه به یک نشانه تبدیل میشود».
بهزعم بارت، اسطوره یک نظام نشانهشناسیک ثانوی است. بدین معنا که از زنجیرهی نشانهشناسیکیای ساخته شده که پیش از خود آن وجود داشته است. آنچه در نظام نخست نشانه است که در آن مدلول= مفهوم [۳۰] Concept است و دال= تصور آوایی [۳۱] Image acoustique ، در نظام دوم به دالی ساده تبدیل میشود. «در اینجا باید یادآوری کرد که مواد گفتار اسطورهای (لانگ [۳۲]Langue نظام زبان. سوسور در درسهای زبانشناسی دو مفهوم لانگ و پارول را شرح میدهد.لانگ مستقل از فرد است و مرکب … Continue reading به معنی دقیق آن، عکس، نقاشی، پوسترها، مراسم آیینی[۳۳]Ritual ، اشیا و غیره) هرقدر هم در آغاز متفاوت بوده باشند بهمحض آنکه به چنگ اسطوره بیفتند به کارکردی صرفاً دلالتی فرو کاسته میشوند. اسطوره به این مواد فقط بهعنوان یک مادهی خام یکسان نگاه میکند. وحدت آنها ازاینروست که همگی به پایهی صرف زبان تنزل یافتهاند. اسطوره در برخورد با نوشتار الفبایی یا نوشتار تصویری، فقط مایل است که کلیتی از نشانهها و یک نشانهی یکسره [۳۴] Globa را ببیند؛ یعنی مؤلفهی نهایی زنجیرهی نشانهشناسیک نخست را. و این دقیقاً همان مؤلفهی نهاییای است که تبدیل به مؤلفهی اول یا مؤلفهی جزیی نظام بزرگتر ساختهوپرداختهی اسطوره میشود. همه چیز چنان رخ میدهد که گویی اسطوره، نظام صوری دلالتهای نخست را به کناری میراند.»
بارت نظام نشانهشناسیک اسطوره را متضمن دو نظام میداند: «زبان ـ موضوع [۳۵] Languageـ Object و فرازبان [۳۶]Metaـ language ». درواقع نظام خاص خود اسطوره را فرازبان میداند و زبان ـ موضوع را که یک نظام زبانشناسیک است، در قیاس با آن متزلزل میداند و فقط به اسطوره یاری میرساند تا نظام خاص خودش را بنا کند: «فرازبان، زبان دومی است که در آن دربارهی زبان اولی (زبان ـ موضوع) سخن گفته میشود». برای فهم زبان ـ موضوع و فرازبان مثال بارت درمورد کارکرد واژهی درخت را میآورم:
«اگر من یک هیزمشکن باشم و درختی را که میبرم نامگذاری کرده باشم، فرم جملهام هرچه باشد، من درخت را بیان میکنم، دربارهی درخت سخن نمیگویم. این بدان معناست که زبان من عملکننده است و بهگونهای متعدی [۳۷]Transitive با موضوع خود پیوند دارد: میان درخت و من هیچ چیز دیگری جز کار من وجود ندارد، یعنی یک کنش: زبان سیاسی همینجاست؛ فقط هنگامی طبیعت، خود را نشانم میدهد که بخواهم آن را دگرگون کنم، این زبانی است که بهوسیلهی آن روی ابژه کار میکنم. درخت برای من یک تصویر است، درخت بهسادگی معنای کنش من است (زبان ـ موضوع). ولی اگر من هیزمشکن نباشم، دیگر نمیتوانم درخت را بیان کنم. دیگر فقط میتوانم از آن و دربارهی آن سخن بگویم؛ بههیچرو زبان من نیست که ابزار یک درختِ “اجرا” شده است؛ این درختِ سرودهشده است که به ابزار زبان تبدیل میشود؛ من با درخت فقط یک رابطه لازم دارم؛ درخت بههیچرو مانند کنش انسانی معنای واقعیت نیست، درخت تصویری در ترکیب است: من در برابر زبان واقعی هیزمشکن زبانی ثانوی میآفرینم که فرازبانی است که در آن میخواهم نه “چیز”ها، بلکه نامهای آنها را اجرا میکنم و برای زبان اولیه دارای نسبتی چون نسبت اشاره با کنش است».
پس در نظام ثانویه و در گفتار اسطوره، فرازبان آن چیزی است که نام شیء را اجرا میکند با اشارهای به کنش آن شیء؛ و زبان موضوع ابزاری است برای اجرای یک کنش. پس اسطوره با کنارنهادن نظام نخست نشانهشناسیک، زبان ـ موضوع را میدزدد و از آن برای بیان اجرای نام شیء با نشانههای یکسره بهره میگیرد. اینجاست که بارت در پاسخ به سؤال “ویژگی اسطوره چیست؟” بیان میکند: «تبدیل یک معنا به فرم. به بیان دیگر اسطوره همواره دزدی زبان است». «این دزدی از راهِ گرفتن مستمعره است». به بیان من: زبان تحت استعمار اسطوره است. «درواقع هیچچیز از دست اسطوره در امان نیست. لانگ که بیشتر ازسوی اسطوره چپاول شده است، مقاومت ضعیفی نشان میدهد. بهندرت پیش میآید که لانگ از همان ابتدا یک معنای پر و غیرقابلشکلشکنی را به اسطوره ارائه دهد. این امر به سبب مجردبودن مفهوم آن است: مفهوم درخت مبهم است، این مفهوم خود را در اختیار “شایدبودن”های بسیاری میگذارد. معنا میتواند تقریباً دائماً تأویل شده باشد؛ میتوان گفت که لانگ به اسطوره معنایی مشبک ارائه میدهد. اسطوره میتواند بهآسانی در آن نفوذ کند و جا خوش کند. هنگامیکه معنا پرتر از آن است که اسطوره بتواند تسخیرش کند، اسطوره آن را دور میزند و درسته با خود میبرد. آنچه اسطوره میدزدد، یک مقاومت و یک خلوص است. اسطوره میتواند به همه چیز دست یابد و همه چیز را ویران کند؛ حتی خود حرکت دریغداشتنِ خویش از اسطوره را. بهگونهای که هرچه زبان ـ موضوع در ابتدا مقاومت بیشتری کند تسلیم روسپیگونهی آن در پایان ننگینتر خواهد بود: آنچه در کل مقاومت میکند، اینجا کلاً تسلیم میشود. اسطوره زبانی است که نمیخواهد بمیرد: اسطوره از معنایی که از آن تغذیه میکند یک زندگی دوبارهی رذیلانه و حقیر بیرون میکشد و در آن مجالی مصنوعی به وجود میآورد تا با آسودگی جا خوش کند. اسطوره آنها را به اجسادی سخنگو تبدیل میکند».
بارت زبانی را که تا حد امکان میتواند در برابر اسطوره مقاومت کند زبان شاعرانه میداند. شعر معاصر [۳۸]شعر کلاسیک نظامی سخت اسطورهای است، چراکه به معنا مدلولی مضاعف تحمیل میکند که همان نظام عروضی است. رولان … Continue reading
(در ایران شاید “شعر سپید”) یک نظام نشانهشناسیک برگشتکننده [۳۹] Regressive است؛ بدین معنا که شعر کنش را اجرا میکند: «شعر میکوشد دوباره نشانه را به معنا تبدیل کند. کمال مطلوب آن میتواند رسیدن به معنای خود چیزها باشد و نه معنای واژهها. ازاینروست که «شعر لانگ را آشفته میکند و تا جایی که میتواند تجرید مفهوم را افزایش میدهد».
همچنین بیان میکند که پیروزی بر اسطوره بسیار دشوار است «زیرا خودِ همان لحظهای که برای تسخیر میکوشیم، بهنوبهی خود طعمهی اسطوره میشود» و تولید یک اسطورهی مصنوعی را عنوان میکند که بهوسیلهی آن اسطوره را اسطوره زده کنیم. «برای این کار کافی است که خود اسطوره را تبدیل به آغازگاه سومین زنجیرهی نشانهشناسیک کنیم و دلالت آن را بهعنوان نخستین مؤلفهی اسطورهی دوم قرار بدهیم». درواقع «اگر اسطوره زبان را میدزدد چرا ما اسطوره را ندزدیم؟» بارت در اینجا مثال “بوار و پکوشه”ی گوستاو فلوبر را میآورد: «فلوبر به نظام نشانهشناسیک زنجیرهی سومی میافزاید که در آن نخستین حلقه، دلالت خواهد بود؛ یعنی مؤلفهی نهایی اسطورهی اول نظریهی بیان بوار و پکوشه فرم نظام جدید میشود؛ مفهوم در اینجا ساختهوپرداختهی خود فلوبر خواهد بود و از نگاه فلوبر به اسطورهای که بوار و پکوشه از خود ساخته بودند، سرچشمه میگیرد: بوار و پکوشهگری». [۴۰]کلیهی مطالب “اسطورهشناسی چونان نظامی نشانهشناسیک در آرای رولان بارت”، از کتاب اسطوره، امروز … Continue reading
اسطورهی زئوس
زئوس [۴۱] Zeos پادشاه خدایان و فرمانروای تمام زیارتگاههای واقع در کوه المپ [۴۲] Olympus است. او کوچکترین فرزند کرونوس [۴۳]Cronus و رئا [۴۴] Rea از نژاد تیتانها [۴۵] Titans بود. معادل آن در اسطورههای رومی “ژوپیتر” [۴۶] Jupite و در دین کرتیان “ولخانوس” است. نام زئوس مربوط است به کلمهی یونانی Dios به معنی “درخشان”. زئوس خدای آسمان رخشان و نیز توفان و هم بدین دلیل سلاح او آذرخش بود که آن را بهسمت کسی که او را ناخشنود کرده، پرتاب میکرده است. یکی از مواردی که او را بسیار خشمگین میکرد دروغگویی و پیمانشکنی بوده است. از دیگر نشانههای او میتوان به عصای سلطنتی، عقاب و سپر او، ساختهشده از پوست بز آمالتئا [۴۷] Amaltheia اشاره کرد.
کرونوس، پدر زئوس، شنیده بود که توسط یکی از فرزندانش سرنگون خواهد شد. به همین دلیل فرزندان خود را میبلعید. اما زئوس که فرزند ششم بود توسط رئا و گایا [۴۸]Gaia، در اساطیر یونانی تجسم شخصیت زمین و یکی از اصلیترین و کهنترین خدایان یونانی است. او نهتنها الههی … Continue reading نجات پیدا کرد. رئا سنگ بزرگی را قنداق پیچ کرده و به کرونوس داد، وی نیز که فکر میکرد این سنگ بزرگ زئوس است آن را بهجای زئوس بلعید. رئا نیز از این فرصت استفاده کرد و او را به غاری در کوههای دیکتی واقع در کرت [۴۹]Crete بزرگترین جزیرهی یونان و پنجمین جزیرهی بزرگ دریای مدیترانه. کرت کانون تمدن مینوسی، کهنترین تمدن … Continue reading برد و مخفی نمود. در آنجا بزی مقدس به نام آمالتئا، زئوس را شیر خورانده و بزرگ میکرد که بعدها بهعنوان پرستار زئوس شناخته میشد. سپس زئوس با کرونوس و دیگر تیتانها وارد جنگ شد و آنها را شکست داد و پدر را سرنگون کرد. بچههای بلعیدهشده را توسط معجونی از مس تند و شراب که متیس ساخته بود از شکم کرونوس بیرون آورد و همراه آنها کرونوس را تا ابد در تارتاروس زندانی کرد. سپس با برادرانش بر اساس قرعه، فرمانروایی عالم را میان خود تقسیم کردند. زئوس فرمانروای آسمان و زمین شد، پوزئیدون فرمانروای دریاها و دنیای زیرین هم نصیب هادس شد.
مقام زئوس
زئوس جوانترین فرزند رئا و کرونوس بود. او بزرگترین فرمانروای کوه المپ و معبد تمام خدایانی که در آنجا بنا شده بودند، بود. با بودن بزرگترین حکمفرما او قانون، عدالت و معنویت را تعیین مینمود، و این مسئله او را رهبر روحانی خدایان و انسانها نمود. زئوس خدای آسمانها و ملکوت اعلا بود و خدای باران و آورندهی ابرها که بر آذرخش یا صاعقهی هراسانگیز نیز فرمان میراند. قدرتش برتر از قدرت تمامی خدایان دیگر بود. در داستان ایلیاد وی به خانوادهاش چنین میگوید: «من قدرتمندترین هستم. بیازمایید تا بر شما آشکار شود. طنابی از طلا به آسمان ببندید و آن را استوار نگه دارید، تمامی خدایان و الههها. شما نمیتوانید زئوس را فرود آورید. اما من اگر بخواهم شما را به زیر بکشم، آنگاه خواهم توانست. من طناب را به کنگرهی المپِ استوار میبندم و همه در هوا آویزان خواهند ماند، آری، هم زمین و هم دریا.» باوجوداین، زئوس نه قادر متعال بود و نه دانای کل. هم میشد با او به مخالفت برخاست و هم او را فریفت. در ایلیاد، پوزئیدون، و نیز هِرا، او را میفریبند. گهگاه سخن از این میرود که قدرت مرموز و اسرارآمیز، یعنی سرنوشت یا تقدیر از زئوس نیرومندتر بوده است. هومر، هِرا را برمیانگیزد تا با لحنی سرزنشآمیز از او بپرسد که آیا میتواند انسانی را که تقدیر محکوم به مرگ کرده است دوباره زنده کند یا نه؟
رابطه با دیگر خدایان
انتظار بر آن بود که همسر زئوس کاملاً در حد مقام وی باشد و هم بدین دلیل در اسطورهها از دیونه [۵۰] Dione مادر افرودیت [۵۱] Aphrodite بهعنوان همسر او یاد شده است. نام دیونه مترادف زئوس و در زبان لاتین ژونو و در زبان اتروریایی [۵۲]Etruria (اِتروریا نام منطقهای بوده است در مرکز ایتالیای کنونی و دربرگیرندهی بخشهایی که امروزه به نام … Continue reading یونی[۱] است. اما غالباً در اساطیر همسر زئوس همانا هرا و نام او به معنی قهرمانبانو است و این عنوان مقامی درخور همسر پادشاه خدایان است. هرا در آرگوس کیش ویژهی خود را داشت و بیتردید بازماندهی ایزدبانوی مادر یونانی بود. طبق افسانه، متیس، الههی خرد، اولین همسر زئوس بود که آتنا را برای او به دنیا آورد. او با هرا که خواهرش بود، ازدواج کرد، هرا برای او آرس، هفایستوس [۵۳] Hephaestus ، هیبه و ایلیتویا [۵۴]Eileithiya الههی زایمان و وضع حمل در یونان باستان را به دنیا آورد. اما بهخاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان، او از معشوقههایش فرزندان بسیاری داشت. هنگامیکه او لدا [۵۵] Leda ملکهی اسپارت را فریفت، خود را به شکل یک قوی زیبا درآورد و از تخمی که لدا به عمل آورد دو جفت فرزند دوقلو به دنیا آمدند: کستور، پولیدوسز، کلیتمنسترو [۵۶] Clytemnestra و هلن تروایی، لتو برای او دوقلوهای آپولون و آرتمیس را به دنیا آورد، از آلکمنه [۵۷] Alcmena صاحب هراکلس [۵۸] Herakles یا همان هرکول به لاتین Hercules نامآورترین پهلوان یونانی شد، دیمیتر که مادر پرسفونه [۵۹] Persephone ملکهی جهان زیرین در اسطورههای یونان باستان بود و ائوروپه که برایش مینوس [۶۰]Minos پادشاه افسانهای کرت ، رادامانتوس [۶۱]Rhadamanthus و ساریدون را به دنیا آورد.
او را سمبل یا نماد عاشقپیشگی و نرد عشق باختن با زنان بیشمار و حیلهگریهای گوناگون برای پنهانساختن خیانتهایی که به همسرش میکرد معرفی کردهاند. در برابر این پرسش که چرا این کردارها را به سرور و فرمانروای کل خدایان نسبت دادهاند، گفتهاند که زئوسی که در آوازها و داستانها از او یاد میشود آمیزهای است از تمامی خدایان. هرگاه پرستش وی به شهری میرسید که خود خدایی فرمانروا داشت، آن دو بهتدریج در هم ادغام میشدند. همسر آن خدا نیز به زئوس میرسید. اما نتیجه ناخوشایند بود و یونانیان ادوار بعد اینگونه عشقبازی و شهوترانی بیپایان را نپسندیدند.
حمله به تاجوتخت زئوس
فرمانروایی زئوس خالی از تهدید نبود. افیئالتس[۶۲] Ephialtes و اوتوس، دو غولی که با نام آلودز شناخته میشدند سعی کردند تاجوتخت زئوس را سرنگون کنند. آنها هر سال یک ذراع (واحد اندازهگیری در باستان که برابر بود با فاصله آرنج تا نوک انگشت وسط یا حدوداً ۴۴ سانتیمتر) در عرض و یک فاتوم در ارتفاع رشد میکردند. وقتی نهساله شدند اندازهای برابر با نُه ذراع در عرض و نُه فاتوم در ارتفاع داشتند و بدین سبب برای نبرد با ایزدان مصمم شدند. آنها سپس با قراردادن کوههای اوسا [۶۳]Ossa، کوه اوسا در شهرستان لاریسا در استان تسالی یونان است که ۱۹۸۷ متر ارتفاع دارد. کوه پلیون در جنوب این کوه و … Continue reading روی المپ، و نهادن کوه پلیون روی اوسا موفق به صعود به آسمانها و تهدید المپنشینان شدند. آنها اعلام کردند با پرکردن دریا بهوسیلهی کوهها، زمینهای خشک را به وجود میآورند. افیئالتس از هرا و اوتوس از آرتمیس خواستگاری کرد و آرس را به زنجیر کشیدند. اما هنگامیکه قصد داشتند به آرتمیس حمله کنند و او نیز توان مقابله با آنها را نداشت، برادرش آپولون گوزنی بین آنها فرستاد. این مسئله باعث شد آنها دیوانهوار خشمگین شوند و یکدیگر را بکشند. در نسخههای دیگر این افسانه چنین آمده است که آرتمیس مسئول مرگ آنها بود. آرتمیس خود را به شکل گوزنی درآورد و خود را به میان آنها نهاد و دو برادر برای کشتن گوزن تیرهای خود را بهسوی او پرتاب کردند که به یکدیگر اصابت کرده و کشته شدند. دو برادر در دنیای زیرین مجازات شدند، آنها توسط مارها، پشتبهپشت به ستونی بسته شدند. میان آنها جغدی نیز روی ستون قرار داشت.
شورش گیگانتها[۶۴]در اسطورههای یونان آمده است که آنها هیولاهای بزرگی بودند که بعد از ریختن خون اورانوس بر زمین به وجود آمدند. … Continue reading
گیگانتها هیولاهایی بودند که تعداد آنها صد نفر برآورد شده است. آنها به دستور گایا برای بازپسگرفتن سلطنت و قدرت تیتانها به زئوس و دیگر المپنشینان حمله کردند. بعد از اینکه پیشگویی شده بود هیچیک از گیگانتها به دست ایزدان از بین نخواهند رفت و برای شکستدادن هیولاها به یک فانی نیاز است، المپنشینان از هراکلس تقاضای کمک کردند و با همکاری یکدیگر توانستند آنها را شکست دهند. سپس نوبت به اژدهای تایفون[۶۵] Typhoon رسید تا با نفس آتشینش به آسمانها حمله کند. این هیولای ترکیبی که چشمانش همانند آتش برق میزدند، ظاهری شبیه به انسان داشت اما از کمر به پایین بدن او از افعیها پوشیده شده بود. تمام این مشکلات از شکستخوردن گیگانتها به دست المپنشینان و خشمگینترشدن گایا ناشی میشد. گایا به تارتاروس رفت و تایفون را به دنیا آورد که از تمام فرزندان او در اندازه و قدرت برتری داشت. تایفون از همهی کوهستانها بزرگتر بود و سر او اغلب به ستارگان برمیخورد و وقتی دستهایش را باز میکرد یکی به مشرق و دیگری به مغرب میرسید و بهجای انگشتان یکصد سر اژدها داشت، و دارای بال بود و از چشمانش آتش بیرون میزد و تایفون آنقدر وحشتناک بود که وقتی خدایان متوجه حملهی او به آسمان شدند از ترس همه به مصر گریختند و شکل حیوانها را به خود گرفتند. اینجا بود که زئوس از فواصل دور او را با آذرخش خود مورد هدف قرار داد و در فواصل نزدیک با سلاح داس خود به او ضربه وارد میکرد. هنگامیکه تایفون پا به فرار گذاشت، زئوس او را تا کوههای کاسیوس تعقیب نمود. اما تایفون داس را از چنگ زئوس درآورد، تاندونهای دست و پای او را قطع کرد و او را بر روی شانههای خود گذاشت و ازطریق دریا به غاری در سرزمین کیلیکیه [۶۶] Kilikya، در جنوب شرقی آسیای کوچک در ترکیهی کنونی و در شمال و شمال شرقی قبرس واقع شده است. حمل کرد. همچنین او تاندونهای مفاصل او را در پوست خرس پنهان کرد که توسط مادهغولی محافظت میشد. در این هنگام بود که هرمس به نجات زئوس میشتابد و بهصورت نوازندهای دورهگرد نزدیک او میشود و تایفون را فریب میدهد و تاندونها را برای تعمیر سازش از او میگیرد. و زئوس هم نیروی خود را بازمییابد و با استفاده از تیرهای آذرخش، او را از بین میبرد.
در تروا
در جنگ تروا پس از آنکه با شکست پاریس از منلائوس[۶۷] Menelaos از سپاه یونانیان، جنگ بهظاهر پایان مییابد، خدایان در المپ شورایی برپا میکنند و خواستار خون بیشتری میشوند. زئوس به صلح رأی میدهد ولی چون همسرش هرا سخن به مخالفت با او میراند، ترسان رأی خود را پس میگیرد و به نابودی تروا رضایت میدهد.
زئوس در آثار هنری
در هنر، معمولاً زئوس مانند یک مرد میانسال همراه با ریش اما دارای چهرهای جوان و دارای نیرو تصویر میشد. او بسیار شاهوار و باابهت به نظر میرسید. نقاشان و هنرمندان سعی در بازسازی قدرت زئوس در کارهای خود دارند؛ معمولاً با دادن حالتی که گویا در حال پرتابکردن آذرخش خود است.
اسطورههای مرتبط
آفرودیت (ایزدبانوی عشق و زیبایی)
او دختر زئوس و دیونه و از خدایان المپی بود. در برخی روایات او را برآمده از کف دریا میدانند. همسر هفایستوس بود اما با بسیاری از خدایان و افراد زمینی رابطه داشت و از هرکدام فرزندانی آورد. در ماجرای اعطای “سیب زرین”، به پاریس قول زیباترین دختر زمین، هلن، را داد که موجب آغاز جنگ تروا شد. در اساطیر رومی با ونوس برابر است.
آپولو [۶۸] Apollon (خدای روشنایی (خورشید)، هنرها و پیشگویی)
وی پسر زئوس و لتو و برادر دوقلوی آرتمیس بود. محل تولدش جزیرهی دلوس است. وی در دلفی [۶۹] Delphi معبدی داشت که یونانیان باستان، پیشگوی آن را روشنبین میدانستند. آپولو اژدهایی به نام پیتون را کشت و در جای وی (دامنهی کوه هلیکون) با دختران زئوس و تمیس[۷۰] Themis (ایزدبانوان هنرهای نهگانه) که ملازمانش بودند مسکن گرفت. او چنگ را که اختراع هرمس بود، ساز مخصوص خود کرد و خدای موسیقی و آوازهای خوش گشت. او پدر اسکلپیوس [۷۱]Aesculapius (خدای پزشکی و درمان) و محافظ شهر تروا بود.
آرس[۷۲] Ares (خدای جنگ)
پسر زئوس و هرا و خدای جنگ است. او فردی رشید و زیبا اما بسیار قسیالقلب و خونخوار بوده است. خواهرش اریس[۷۳] Eris الههی نزاع و کشمکش، یار جداییناپذیر او بود. آرس زمانی خوشحال میشد که صدای چکاچک شمشیرها را بشنود. در این زمان او کلاهخود درخشانش را بر سر میگذاشت و سوار بر ارابه جنگ به قلب میدان جنگ میرفت و کاری به برنده و بازنده نداشت، فقط به دنبال خونریزی بود. هرا و زئوس هر دو به آرس بیعلاقه بودند و او بیشتر توسط اهالی تراسیا[۷۴] Thracia که مردمی وحشی و خشن بودند پرستیده میشد. کرکس و سگ جانورانی بودند که در کنار این خدا تصویر میشدند.
آتنا[۷۵] Athena (ایزدبانوی خرد)
زئوس که فرزندان بسیاری داشت همچون پدرش از شکستخوردن توسط یکی از پسرانش میترسید. پیشبینی شده بود پسر متیس ـ اولین همسر از هفت همسرشـ پسری به دنیا میآورد و بر ربالنوعها و انسانها حکمرانی میکند. درنتیجه وقتی متیس باردار شد وی را فریب داد و کوچکش کرد و برای ممانعت از تولد، متیس را بلعید. بعدها معلوم شد فرزند پسر نبود، بلکه آتنا بود که سرانجام از میان سر زئوس متولد شد.
آتنا بااینکه از عقل و خرد مادرش برخوردار بود، اما به پدر برتری نجست. علیرغم اینکه او در نبرد شجاع و خشن بود اما زنی جنگجو به شمار نمیآمد؛ زیرا نبردهای او همه برای دفاع از حریم خانه و شهر در مقابل دشمنان بوده است. اما گاهی هم بیرحمانه انتقام میگرفت. مثلاً زنی پارچهباف به نام آراخنه ادعا کرده بود دستساختههایش نسبت به دستساختههای آتنا برتری دارد. آتنا او را به مبارزه طلبید و بعد از پیروزی، او را به عنکبوت تبدیل کرد. او همچنین با تیتانی به نام پالاس جنگید و او را کشت، پوستش را بالاپوش خود کرد و نام او را به نام خود افزود، چنانکه در ایلیاد گاهی هومر او را پالاس میخواند. در همان مرجع میخوانیم که جنگافزار محبوب او نیزهای از چوب درخت زبانگنجشک (ون) با نوک برنجی بوده است. آتنا ایزدبانوی شهر و شهرنشینی، صنایعدستی و کشاورزی است. او برای تربیت و رامکردن اسب، افسار را اختراع کرد. از دیگر سازههای او میتوان به دوک نخریسی، چنگ، دیگ، شنکش، گاوآهن، کشتی و ارابه اشاره کرد. او فرزند محبوب زئوس به شمار میآمده است. به همین خاطر اجازه یافت تا از اسلحهی پدرش (آذرخش) استفاده کند. درخت موردعلاقهی او زیتون و پرندهی او جغد (به علامت خرد) بوده است. رومیان نیز این ایزدبانو را میپرستیدند و او را مینروا میخواندند. او در جنگ تروا از طرفداران یونانیان بود و چون خدایان در جنگ درگیر میشوند، آتنا، آرس را با سنگی به خاک میافکند و چون آفرودیته به یاری سربازی میشتابد و در نجات او میکوشد، آتنا ضربتی بر سینهی او وارد میکند و بر زمینش میزند.
دیمیتر[۷۶] Demeter (ایزدبانوی کشاورزی)
دیمیتر سخاوتمندترین الههی المپنشین بوده است و انسانها او را بهخاطر الطافش به جنس بشر دوست داشتند. او در مقابل زحمت کاشت و داشت، هدیه برداشت را به انسانها ارزانی میدارد. او به انسانها کشاورزی را آموخت و هم اوست که مسئول باروری زمین است. او تنها الههای است که درگیر زندگی روزمرهی انسانهاست. همچنین او تنها الههای است که میتواند مفهوم رنج بشری را درک کند و با انسان همدلی کند.
هرا[۷۷] Hera (همسر زئوس)
هرا همسر خدای خدایان است. هرا الههی ازدواج و زناشویی است و از زنبارگیهای شوهرش خشمگین است. به همین خاطر الههی حسودی شناخته میشود. او مدام هرکول را که فرزند شوهرش بود، مورد آزار و جفا قرار میداد. والدین او نیز چون برادرش زئوس که همسرش نیز بود، کرونوس و رئا بودند.
هرمس [۷۸] Hermes (خدای سفر)
هرمس خدای (در ابتدا) موسیقی و بهوجودآورندهی چنگ؛ پدرش زئوس، مادرش مدیا. او در کودکی با دزدیدن گاوهای آپولو یا آپولون (خدای موسیقی) و کشتن آنها از رودههای آنها چنگ را ساخت. در ابتدا این امر خشم آپولو را در بر داشت اما بعد از شنیدن صدای چنگ نظرش عوض شد و چنگ را با خود برد.
هستیا [۷۹] Hestia (ایزدبانوی تندرستی)
هِستیا ایزدبانوی باکرهی اجاق خانه و کانون خانواده در اساطیر یونان بود. او بزرگترین خواهر زئوس بود و در تمام مراسم خانوادگی قربانیای برای او انجام میشد. رومیان هم او را با نام وستا میپرستیدند. هستیا یکی از سه الههی بزرگ نسل اول المپنشینان (هرا، دیمیتر و هستیا) بود که با زئوس، پوزئیدون و هادس فرزندان کرونوس و رئا بودند. او در اصل یکی از دوازده خدای المپنشین بود، اما جای خود را به هفائیستوس داد تا به مراقبت از آتش مقدس اجاق المپ بپردازد. در روایتی آمده که او چنان برای برقراری رابطه ازسوی پوزئیدون و آپولو تحت فشار قرار گرفت که به سر زئوس قسم یاد کرد بکارتش را تا ابد حفظ کند. هستیا جای خود را به دیونیسوس داد تا در میان انسانها زندگی کند. دیونیسوس[۸۰] Dionizos ایزد شراب در یونان باستان، با اصلیت تراکیه [۸۱]تراکیه یا تراس قسمت شمالی یونان باستان که امروزه در قسمت جنوب بلغارستان، شمال شرق یونان و قسمتی از ترکیه قرار … Continue reading ای (تراس) بود. یونانیان و رومیان وی را با نام باکوس[۸۲] Bakchos هم میشناختند. او فرزند زئوس و زنی میرا به نام سمله [۸۳]Semele ، زئوس بهصورت مردی زمینی با او در ارتباط بود. هرا، سمله را فریفت که معشوق او زئوس نیست و زمانیکه سمله از … Continue reading بود. دیونیزوس نهتنها ایزد شراب با قدرت مستکنندگیاش بود، بلکه نماد تمام آیینها و آثار شراب در جامعه بود.
پوزئیدون [۸۴] Poseidon (خدای دریا)
پوزئیدون خدای دریاها، رودخانهها، سیل و خشکسالی، زلزله و اسبهاست. او نیزهای سهشاخ در دست دارد. او فرزند کرونوس و رئاست و برادر زئوس، هادس، هرا، هستیا و دیمیتر محسوب میشود.
هادس[۸۵] Hades (خدای زیرزمین)
برادر زئوس است. او، در قرعه کشی با برادرانش، بدترین سهم را برنده شد و آن جهان زیرزمین یا دنیای مردگان است. ازآنجاییکه رعایای هادس را مردگان تشکیل میدادند، او به کسانی که موجب افزایش جمعیت سرزمینش میشدند بسیار علاقه داشت. مانند ارینیها [۸۶] Erinnyes که کارشان تعقیب گناهکاران و سوقدادن آنها بهسمت خودکشی بود. هادس به دلیل حکومت بر زیرزمین، صاحب معادن زیرزمینی هم بود و خدای پروت هم به شمار میرفت. همسر او پرسفونه بود که توسط هادس ربوده شده بود. هادس خدای جهان مردگان بود. [۸۷]کلیهی مطالب مربوط به اسطورهی زئوس از سایت ویکیپدیا و کتاب اسطورههای یونان نوشتهی یوسیلا برن ترجمهی … Continue reading
کهنالگو [۸۸] Archetype ی زئوس
قلمروی زئوس آسمان است و کهنالگوی زئوس او را مستعد زندگیکردن با سرش میکند. او بهوسیلهی کلمات ابراز وجود میکند. با اموری انتزاعی مثل پول، سرمایه، قانون یا قدرت و نه با دست یا بدن سروکار دارد و از قلب و احساسش جداست.
پوزئیدون و هادس جنبههای سایه [۸۹] Shadow ی زئوس و بخشهایی از کهنالگوی پدر هستند که مردان قدرتمند، آنها را سرکوب میکنند یا نادیده میگیرند.
زئوس جاهطلب بود و بهعنوان ربالنوع اصلی، توانایی حکمرانی بر قلمروی خود را داشت. اصرار بر ریاست بر قلمروی شخصی، تمایل اصلی این کهنالگوست.
زئوس کهنالگویی است که مردان و زنان را را به جستوجو و استفاده از قدرت وامیدارد. ازنظر تاریخی، مردان باقدرت گمان میکنند که با مجوز و حق الهی حکمرانی میکنند و این عجیب نیست، چون اسطورهی زئوس زبان اسطورهشناسیک آنها را شکل میدهد.
کهنالگوی پادشاه: زئوس جاهطلب بود و توانایی حکمرانی بر قلمروی خود را داشت. اصرار بر ریاست تمایل اصلی این کهنالگوست. زئوس خواهان اقتدار و قدرت است و برای رسیدن به اهداف خود از هیچ خطری نمیهراسد. او ترجیح میدهد برای خود کار کند تا دیگری.
کهنالگوی عملکرد قطعی: رعد و برق و عقاب دو نماد اصلی زئوس هستند. آنها بیانگر قطعیت، سرعت عمل و عمل ازراهدورند که هر دو از مشخصات کهنالگوی زئوس است. عقاب مظهر توانایی شکار موفق است. زئوس درست مانند عقاب از زمین اوج میگیرد، از فاصلهای دور آنچه میخواهد را در نظر دارد. سپس سریع پایین میآید و شکار را در پنجههایش میگیرد. هنگامیکه زئوس چیزی را در نظر میگیرد با تمرکز بهسمت آن حرکت میکند. رعد و برق نشاندهندهی قدرت تنبیهی زئوس است. زئوس توانایی این را دارد که این قدرت را از فاصلههای دور نشان بدهد.
زئوس و فالوسمحوری
در روایتهای گوناگون این اسطوره، زئوس بهسان موجودی تصویر شده است که دارای آن قدرت ازلی و برتری نسبت به دیگر خدایان است؛ تا جایی که او را ربالنوع هم میتوان نامید. همهی این روایتها حاکی از آن است که او دارد آن “چیز” را و همانطور که او به قول فروید بالاترین لذت را که زن است در اختیار دارد و با روابط بسیار متعددی که دارد نوعی فالوسمحوری را در این اسطوره میپراکند (خوانشی از لکان مبنی بر اینکه مرد آن چیزی است که همواره با داشتن فالوس متجلی میشود و زن با بودن فالوس). زئوس میتواند روایت دیگری از داستان پدر اولیه و رمهی نخستین نیز باشد [۹۰] فروید در کتاب روانشناسی تودهای و تحلیل اگو این داستان را شرح میدهد و تحلیل میکند. .
زئوس در اجبار تکرار برای پدرکشی
داستان بلعیدهشدن زئوس و برادرانش توسط پدرش پس از به قدرت رسیدن زئوس اینبار برای خود او نیز تکرار میشود و زئوس در جایگاه پدر همواره ترس از سرنگونی توسط یکی از پسرانش را احساس میکند؛ تا جایی که او متیس را به گمان اینکه فرزند داخل شکمش پسر است، میبلعد و جالب اینجاست که پدر زئوس یعنی کرونوس با کشتن پدرش یعنی اورانوس به تاجوتخت رسیده است. پدر بهعنوان مظهری از قدرت بازنمایی میشود؛ قدرت بهمثابهی فالوس. و فالوس دال سرکوبگریای که برای به دست آوردنش نیاز به “اتحاد” است. در اسطورهی زئوس نیز، بعد از خوراندن مادهای تهوعآور به کرونوس فرزندان بلعیدهشده قی میشوند و زئوس با اتحاد پوزئیدون و هادس، کرونوس را شکست میدهد.
منابع
آلن، گراهام (۱۳۸۵). بینامتنیت، ترجمه: پیام یزدانجو، تهران: نشر مرکز.
الیاده، میرچا (۱۳۹۳). اسطوره و واقعیت، ترجمه: مانی صالحی علامه، چاپ سوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه.
بارت، رولان (۱۳۹۲). اسطوره، امروز، ترجمه: شیریندخت دقیقیان، چاپ ششم، تهران: نشر مرکز.
برن، لوسیلا (۱۳۹۲). اسطورههای یونان، ترجمه: عباس مخبر، تهران: نشر مرکز.
فروید، زیگموند (۱۳۹۳). روانشناسی تودهای و تحلیل اگو، ترجمه: سایرا رفیعی، تهران: نشر نی.
ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد اینترنتی. به نشانی: wikipedia.org
یونگ، ک. گوستاو (۱۳۹۰). اسطورهای نو: نشانههایی در آسمان، مترجم: جلال ستاری، تهران: نشر مرکز.
پی نوشت ها
↑۱ | Narrator |
---|---|
↑۲ | Narrative |
↑۳ | Mircea Eliade |
↑۴ | Gender |
↑۵ | Form |
↑۶ | Retrospection |
↑۷ | Prospective |
↑۸ | Phantasy |
↑۹ | Phantasm |
↑۱۰ | Kuna pi pi |
↑۱۱ | Max Muller |
↑۱۲ | شاخهای از مطالعات دینشناسی است که بهصورت سیستماتیک به مقایسه عقاید و آداب دینهای مختلف میپردازد |
↑۱۳ | James George Frazer |
↑۱۴ | Ethnology |
↑۱۵ | Bronislaw Kasper Malinowski |
↑۱۶ | Functionalism |
↑۱۷ | Sigmund Freud |
↑۱۸ | Carl Gustav Jung |
↑۱۹ | Claude Leviـ Strauss |
↑۲۰ | Structuralism |
↑۲۱ | Form |
↑۲۲ | Content |
↑۲۳ | در این متن از پسوند ایک (زبان پهلوی) برای واژههایی که با یای مصدری پایان میگیرند و یای نسبت به آنها نمیچسبد، استفاده کردهام. پیشینهی استفاده از آن به قول شیریندخت دقیقیان به پیشنهاد شفیعی کدکنی و بابک احمدی برمیگردد. |
↑۲۴ | Signification |
↑۲۵ | Significatif |
↑۲۶ | Lexis(بارت برای ترکیب “واحد خواندنی” ترم lexis را به کار میبرد و بیان “خواندنی” مصادف است با: Lexical) |
↑۲۷ | Semiologie |
↑۲۸ | Ferdinand De Saussure |
↑۲۹ | Term |
↑۳۰ | Concept |
↑۳۱ | Image acoustique |
↑۳۲ | Langue نظام زبان. سوسور در درسهای زبانشناسی دو مفهوم لانگ و پارول را شرح میدهد.لانگ مستقل از فرد است و مرکب از قواعدی است که گفتار را ممکن میکند. پارول (گفتار) به کنشهای محتمل زبان است که به بخش فردی مربوط میشود که آواپردازی را در بر دارد. (به نقل از آلن، ۱۳۸۵) |
↑۳۳ | Ritual |
↑۳۴ | Globa |
↑۳۵ | Languageـ Object |
↑۳۶ | Metaـ language |
↑۳۷ | Transitive |
↑۳۸ | شعر کلاسیک نظامی سخت اسطورهای است، چراکه به معنا مدلولی مضاعف تحمیل میکند که همان نظام عروضی است. رولان بارت، اسطوره، امروز؛ ترجمهی شیریندخت دقیقیان، نشر مرکز، ۱۳۹۲ـ ص ۶۱ |
↑۳۹ | Regressive |
↑۴۰ | کلیهی مطالب “اسطورهشناسی چونان نظامی نشانهشناسیک در آرای رولان بارت”، از کتاب اسطوره، امروز ترجمهی شیریندخت دقیقیان چاپ نشر مرکز به وام گرفته شده است و کلیهی مطالب داخل گیومهای که بدون منبع است از بارت در این کتاب میباشد. |
↑۴۱ | Zeos |
↑۴۲ | Olympus |
↑۴۳ | Cronus |
↑۴۴ | Rea |
↑۴۵ | Titans |
↑۴۶ | Jupite |
↑۴۷ | Amaltheia |
↑۴۸ | Gaia، در اساطیر یونانی تجسم شخصیت زمین و یکی از اصلیترین و کهنترین خدایان یونانی است. او نهتنها الههی مادر یونان کهن بلکه اولین الههی زمین و طبق بسیاری از روایات اولین موجودی بود که از دل خلأ به وجود آمد. گایا درواقع خود زمین است و همیشه هرجا سخن از طبیعت به میان میآید به نحوی گایا در نظر گرفته میشود. او قابلقیاس با ترا در اساطیر روم باستان است. (به نقل از سایت ویکیپدیا) |
↑۴۹ | Crete بزرگترین جزیرهی یونان و پنجمین جزیرهی بزرگ دریای مدیترانه. کرت کانون تمدن مینوسی، کهنترین تمدن اروپا، بوده است. (به نقل از سایت ویکیپدیا) |
↑۵۰ | Dione |
↑۵۱ | Aphrodite |
↑۵۲ | Etruria (اِتروریا نام منطقهای بوده است در مرکز ایتالیای کنونی و دربرگیرندهی بخشهایی که امروزه به نام توسکانی، لاتیوم، امیلیاـ رومانیا و اومبریا شناخته میشوند. اتروریا را در متنهای لاتین و یونانی بیشتر Tyrrhenia میخواندهاند.) (به نقل از ویکیپدیا) |
↑۵۳ | Hephaestus |
↑۵۴ | Eileithiya الههی زایمان و وضع حمل در یونان باستان |
↑۵۵ | Leda |
↑۵۶ | Clytemnestra |
↑۵۷ | Alcmena |
↑۵۸ | Herakles یا همان هرکول به لاتین Hercules |
↑۵۹ | Persephone ملکهی جهان زیرین در اسطورههای یونان باستان |
↑۶۰ | Minos پادشاه افسانهای کرت |
↑۶۱ | Rhadamanthus |
↑۶۲ | Ephialtes |
↑۶۳ | Ossa، کوه اوسا در شهرستان لاریسا در استان تسالی یونان است که ۱۹۸۷ متر ارتفاع دارد. کوه پلیون در جنوب این کوه و المپ در شمال آن قرار دارند. درهی تمپه حائل کوههای اوسا و المپ است. (به نقل از سایت ویکیپدیا) |
↑۶۴ | در اسطورههای یونان آمده است که آنها هیولاهای بزرگی بودند که بعد از ریختن خون اورانوس بر زمین به وجود آمدند. گیگانتها فرزندان گایا بودند. |
↑۶۵ | Typhoon |
↑۶۶ | Kilikya، در جنوب شرقی آسیای کوچک در ترکیهی کنونی و در شمال و شمال شرقی قبرس واقع شده است. |
↑۶۷ | Menelaos |
↑۶۸ | Apollon |
↑۶۹ | Delphi |
↑۷۰ | Themis |
↑۷۱ | Aesculapius |
↑۷۲ | Ares |
↑۷۳ | Eris |
↑۷۴ | Thracia |
↑۷۵ | Athena |
↑۷۶ | Demeter |
↑۷۷ | Hera |
↑۷۸ | Hermes |
↑۷۹ | Hestia |
↑۸۰ | Dionizos |
↑۸۱ | تراکیه یا تراس قسمت شمالی یونان باستان که امروزه در قسمت جنوب بلغارستان، شمال شرق یونان و قسمتی از ترکیه قرار دارد. (به نقل از سایت ویکیپدیا) |
↑۸۲ | Bakchos |
↑۸۳ | Semele ، زئوس بهصورت مردی زمینی با او در ارتباط بود. هرا، سمله را فریفت که معشوق او زئوس نیست و زمانیکه سمله از زئوس خواست تا نشانهای به او نشان دهد مبنی بر قدرت و عظمتش، زمانیکه زئوس این کار را کرد سمله در شعلهی نور او سوخت. اما زئوس فرزند او را که در شکمش بود پیش از سوختن نجات داد و در ران پای خود جاساز کرد. این پسر بعدها دیونیسوس نامیده شد. (به نقل از سایت ویکیپدیا) |
↑۸۴ | Poseidon |
↑۸۵ | Hades |
↑۸۶ | Erinnyes |
↑۸۷ | کلیهی مطالب مربوط به اسطورهی زئوس از سایت ویکیپدیا و کتاب اسطورههای یونان نوشتهی یوسیلا برن ترجمهی عباس مخبر (نشر مرکز ۱۳۹۲) وام گرفته شده است. همچنین از مطالبی در برخی از سایتهای اینترنتی نیز استفاده شده که منبع آنها ذکر نشده است. |
↑۸۸ | Archetype |
↑۸۹ | Shadow |
↑۹۰ | فروید در کتاب روانشناسی تودهای و تحلیل اگو این داستان را شرح میدهد و تحلیل میکند. |