از حد و مرزهای منطق فالیک تا نه-همهی لکانی1
کلود نوئل پیکمان2
ترجمهی فرید درفشی
لکان در سمینارهای سال ۱۹۷۲ از کتاب دهم، دوباره3، صورتبندی کاملی از فرمولهای معروف جنسیتیابی4 خود ارائه کرد. قصد او از این کار، به گفتهی خودش در بخش اول سمینار، «کشف مفهومی جدید از سکسوالیتهی زنانه5» بود. ولی او در عین حال که مفهوم نه-همه6 را به دانش روانکاوی معرفی کرد تا به این وسیله، جایگاهی برای امر زنانه در ساختار بیابد، حد و مرزهای امر فالیک7 را نیز آشکار ساخت، چرا که نشان داد مسئلهی دگرجنسگرایان8، یعنی آنچه نسبت به امر فالیک اساساً بیگانه و ناهمگون است، آن را از درون به تحلیل میبرد و تجزیه میکند. بنابراین از آن پس، ایدهی امر کلی9 حتی در سطح «پیامدهای تمامیتگرایانهاش10» واژگون میشود11.
حد و مرز الگوی فرویدی
لکان برای انجام این کار، بهجای آنکه نظرات فروید را در رابطه با سکسوالیتهی بشری بیاعتبار کند، تبیین فروید را تا آنجا پی گرفت که، بنا بهگفتهی خود فروید که اعتراف کرد پایان دادن به فرایند درمان ناممکن است، اکتشاف تمام میشود، زیرا سوژه- هر جنسیتی هم که داشته باشد- در مواجهه با اختگی12 از آن اجتناب میکند.13
در حقیقت، درمانهایی که فروید «بهنام پدر» پیش میبرد، چنان که نوشتههای او گواهی میدهند، همگی به ناممکن بودن حل عقدهی اُدیپ میانجامیدند، و دلیل این امر «نسخهی پدر14» بود، تمایل شدید و عاشقانهی فرد رواننژند به پدر که عقدهی اُدیپ نماینده و حافظ آن است. رواننژند کسی است که نمیتواند بدون دیگری بزرگِ آرمانی شده15 سر کند.
با این همه، اگرچه فروید اولین کسی بود که آن فقدان نخستین16 و اصلی ژوئیسانس را که انسان برای انسان شدن باید متحمل آن شود کشف کرد، تنها در چارچوبی اُدیپی17 میتوانست به اختگی بیاندیشد، و بنابراین در نسبت با ممنوعیت اعمال شده از سوی پدری که بهعنوان عامل اختگی در نظر گرفته میشود، بهعنوان کسی که ژوئیسانس را «مصادره میکند». بنابراین هرچند فروید به «هر کسی که به جهان انسانی وارد میشود وظیفهی غلبه بر عقدهی اُدیپ» را محول میکند (۱۹۲۰، در پانوشتی در رسالهی سوم دربارهی نظریه جنسیت18)، نهایتاً تسلیم میشود: رواننژند نمیتواند از عقدهی اُدیپ رهایی یابد؛ میتوان به این گفته اضافه کرد: زیرا نمیتواند بدون پدر سر کند و در نتیجه، همانطور که فروید در ۱۹۳۷ در «روانکاوی پایانپذیر و بیپایان» مینویسد، سوژه تا آنجا ایستادگی میکند که از زنانه کردن19 تناقضآمیز، هرچند خیالی، تحمیل شده از سوی عشق او به پدرش اجتناب کند، پدری که نقش یک ایدهآل را برای او ایفا میکند.
از یک طرف، رواننژند میخواهد «دستکم یک نفر» باشد که به جهانش نظم و معنا بخشد و بهمحض آنکه ژوئیسانس از حدش تجاوز و بنابراین مزاحمت ایجاد کرد، و او را به امحای سوژگیاش تهدید کرد، فرد را از شر آن خلاص کند. پس رواننژند پدر را بهعنوان عامل اختگیاش میخواهد. ولی از طرف دیگر، وقتی توانست به جایگاهی برسد- یعنی [مواجهه با] عقدهی اُدیپ- که از اختگیاش لذت برد، دیگر او را نمیخواهد، و این همان ماجرای اُدیپ است. آنچه رواننژند با تمام وجودش و تا به آخر از پذیرش آن سر باز میزند قربانی کردن اختگی خود در راه ژوئیسانس دیگری بزرگ است، ژوئیسانسی که فرض میکند پدر آن را دارد، چرا که دیگری بزرگ مطلق و خط نخورده20 را تجسم میبخشد. او میخواهد خود را وقف پدر ایدهآل شده کند، ولی در این راه نباید ژوئیسانسی عاید پدر شود.
فروید نتیجه میگیرد اساس رواننژندی، که هر لحظه میتواند بهمنزلهی حقیقت غایی سوژه بازگردد، هستهی سخت فانتاسم21 است. رواننژند این فانتاسم را باور میکند؛ بهتخیل او، پدر به این دلیل خواهان اختگی اوست که بتواند از آن لذت برد. این فانتاسم چه کارکردی برای رواننژند دارد؟ او با فانتاسم به دیگری بزرگ انسجام میدهد تا به این ترتیب، به دیگری بزرگ وجود بخشد. بنابراین دیگری بزرگ، که [هنوز] موجودیتی ندارد، بهسبب این سر هم کردن22 [قطعات فانتاسم] شکل و انسجام مییابد. پدر ایدهآل در تقابل با پدر تروماتیک: این است واقعیت سوژهای که در داستانهای اسطورهایاش [از خود] بیگانه شده؛ واقعیتی که میتواند در فرایند روانکاوی (وا)سازی شود23 تا به این ترتیب، فرد به درک آن چیزی برسد که، همواره بهشکلی تکین24، حقیقت سوژه را میسازد و در قالب نشانگان بیماری او را رنج میدهد.
پدر استثنا25
لکان در فرمولهای جنسیتیابی خود دربارهی کارکرد پدر بهعنوان عامل اختگی مینویسد، «یک [نقیض فی x] وجود دارد»، یعنی عنصری وجود دارد که خود را از تابع فالیک26 مستثنی میکند، و لکان میخواهد آنچه را که «سرگشتگی لاینحل فرویدی» مینامد به این عنصر تقلیل دهد.27
بهگفتهی لکان، با فروکاستن این سرگشتگی فرویدی به منطقش، و رهاسازی آن از قید ساحت تصویریِ28 اسطوره، «مدل فرویدی حد و مرزهای خود را آشکار میسازد». در حقیقت، در فرمولهای جنسیتیابی که در قالب چهار فرمول صورتبندی شدهاند، عقدهی اُدیپ فرویدی به دو فرمول نخست تقلیل مییابد. بنابراین چیز دیگری هست که از چنگ منطق اُدیپی میگریزد؛ و اینجاست که لکان پای مفهوم نه-همه را به میان میکشد.
نخستین مرحلهی تقلیل عقدهی اُدیپ فرویدی عبارتست از نوشتن آن به صورت دو گزارهی منطقی متناقض با یکدیگر؛ به عبارت دیگر، دو گزارهای که در منطق گزارهها نمیتوانند همزمان صادق باشند.
از یک طرف، لکان اختگی را بهعنوان امری کلی صورتبندی میکند، یعنی به این صورت که برای هر موجود سخنگویی29 صدق کند: (به ازای هر x فی x). این فرمول راجع به «همهی انسانها30»، یعنی نوع بشر است: برای هر انسانی، هر جنسیتی که داشته باشد، فقط به شرط
نوعی سکسوالیته وجود دارد که جایگزین فقدان نخستین کل ژوئیسانس میشود. این قید و بندی ساختاری است برای سکسوالیتهی انسان که هیچ کس، هر جنسیتی هم که به لحاظ جسمانی داشته باشد، نمیتواند از آن بگریزد. به همین دلیل است که لکان این فرمول را در قالب کلیتی ایجابی مینویسد: برای همهی افراد صدق میکند. به عبارت دیگر، بحث نه بر سر تفاوت میان دو جنس، بلکه بر سر تفاوت جنسیتیابی، یعنی نسبتی با امر جنسی است که باید از خلال تابع فالیک بگذرد، زیرا توسط زبان واژگون شده است. ولی
«میان زن و مرد تفاوتی نمیگذارد»، زیرا هر دوی آنها نسبتی [یکسان] با آن دارند.
از طرف دیگر، لکان فرمول دوم را چنین صورتبندی میکند: xای وجود دارد که به تعلق ندارد و از آن مستثنی میشود. لکان بهجای آنکه اعتبار کلی فرمول نخست را زیر سؤال برد، ادعا میکند [قضیهی] وجودی سلبی31- اینکه چیزی وجود دارد که به
تعلق ندارد- ضرورتاً کلیت امر کلی را بنیان میگذارد. «هیچ کلی وجود ندارد که شامل وجودی که نفیاش میکند نباشد»؛ و بعد اضافه میکند: «این فرمول من است». این گفته نشان میدهد که مسئلهی فرمولهای جنسیتیابی ساختن منطق از منظر روانکاو است و نه از منظر منطقدان.32)
بنابراین لکان عقدهی اُدیپ فرویدی را به جفت همبستهی گزارههای متناقض با هم تقلیل میدهد. او برای این کار از منطق گزارهها فراتر میرود و به منطق پارادوکسها میرسد. لکان برای مفصلبندی این دو فرمول متناقض با یکدیگر، به نخستین قضیهی گودل33 رجوع میکند، قضیهی ناتمامیت34 که مطابق آن، عناصری که به مجموعه تعلق ندارند، ولی مؤلفههای سازندهی کل هستند، میتوانند در منطق کل یکپارچه گردند؛ بنابراین ما را با ایدهی یک ساختار مواجه میکند که به خودی خود بسته نمیشود، و از این رو، موجب نوعی سردرگمی میشود، زیرا ایدهی ساختار عبارتست از ایدهی یک کل منسجم.
در حقیقت از زمانی که راسل35 به تصحیح [منطق] فرگه36 پرداخت، دیگر تعریف کل ایجابیِ «بهازای همهی xها» برای ساختن تمامیتی متناظر با آن کافی نیست. علامت « » نه وجود واقعیتی متناظر با آن را تضمین میکند و نه بسته بودن کل را. کل بهمثابه یک کل تنها به شرط وجود عنصری ساخته میشود که مشمول آن نباشد. این همان پارادوکس معروف است که بنا بر آن، مجموعهی همهی مجموعهها خودش نمیتواند عضو خودش باشد. نامهی راسل به فرگه را به یاد آورید که در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۲، تقریباً معاصر فروید، نوشته شد و سرآغاز بحرانی در [مسئلهی یافتن] بنیانهای ریاضیات بود. فروید همواره سعی در ایجاد ساختارهایی داشت که نمیتوانند بسته باشند؛ با این حال، به نظر میرسد هرگز مواجههای با منطق پارادوکسها نداشت، منطقی که منشأ مسئلهی یادشده است.
با توجه به پارادوکسی که از جفت همبستهی گزارههای نخست ناشی میشود، دیگر نمیتوان گفت «این صادق است که». با مفصلبندی میان « xای وجود دارد که » و «بهازای همهی xها،
»، تابع
که در صورتبندی همهی فرمولها وجود دارد و به نظر میرسد که در فرمول نخست، یک تابع اسنادی37 یا حملی38 باشد- یعنی سرشتی را [به موضوع] نسبت میدهد که به همهی افراد قابل اطلاق است- به یک تابع غیر حملی بدل میگردد. در اینجا نیز بار دیگر میتوان از پارادوکس راسل کمک گرفت تا نشان داد چنین نیست که هر خصیصهای (در این مورد،
) ضرورتاً با یک مجموعه متناظر است.
تابع « » زمانی به تابع غیر حملی بدل میشود که در فرمول دوم میآید، فرمولی که وجود یک عنصر خارجی نسبت به مجموعه را، که هرچند خصیصهی سازندهاش همان
است، وضع میکند. به عبارت دیگر، امر فالیک خصیصهای است که نباید بگذارد مجموعه بهمثابه یک تمامیت شکل بگیرد. اینکه تابع
غیر حملی است یعنی وجود عناصری وضع شده که در
نههمه هستند [یا به همه (مجموعه) تعلق ندارند].
در اینجا حقیقتاً حد و مرزهای مدل فرویدی را مشاهده میکنیم و این به دو دلیل است: از یک طرف، به این دلیل که لکان نوعی واسازی منطقیِ عقدهی اُدیپ فرویدی را پیش میبرد- در واقع عقدهی اُدیپ تا وقتی به دلالت فالیک، یعنی برآمده از فالوس، محدود شود، همه چیز را دربارهی امر جنسی نمیگوید- و از طرف دیگر، معنا همواره حول محور نوعی منطق مجموعهها میچرخد، منطقی که اجازه میدهد به طبقهبندی عناصری بپردازیم که سرشت آغازینشان برای عضویت [در طبقه] معرف آن طبقه است. این منطق در رابطه با مدل فرویدی به این صورت کاربرد دارد: با فرض آنکه سرشت یادشده فالوس است، این منطق اجازه میدهد افراد را به کسانی که این سرشت را دارند و کسانی که آن را ندارند طبقهبندی کنیم. مدل فروید یک تابع حملی را پیشفرض میگیرد. اینجاست که لکان ظاهر میشود و فرمول جنسیتیابیاش را صورتبندی میکند. از این پس، دیگر نمیتوان به شیوهی مألوف، طرف راست و طرف چپ [فرمول] را در تضاد با هم قرار داد. در عوض، بحث بر سر نشان دادن عدم تقارنی39 تقلیلناپذیر، از جنسیتی به جنسیت دیگر است که بر آن سرشتی مبتنی نیست که بهشکلی دیگر قابل تشخیص است. به عبارت دیگر، با صورتبندی فرمولهای جنسیتیابی، نه تنها تفاوت میان دو جنس تقلیل نمییابد، بلکه مقایسهناپذیر نیز میشود.
«xای وجود دارد که نیست»: لکان از طریق این صورتبندی منطقی کارکردِ پدر را محدود میکند؛ و [از این پس] پدر دیگر نه در مقام یک استعاره، بلکه بهعنوان تابع استثنا ظاهر میشود. این «یکِ40» اضافی است که برای بنیان نهادن امر کلیِ «بهازای همهی افراد» ضروری است.
باور به اینکه پدر، که جایگاهش توسط عقدهی اُدیپ مشخص میشود، یک تابع «یکِ اضافی» درون ساختار است، پرده از این راز برمیدارد که عقدهی اُدیپ ساختاری ثانوی است که همچون نوعی مکمل عمل میکند. این «یکِ اضافی» وقتی پدید میآید که حفرهای در ساختار باشد، نوعی انشقاق دال41؛ و بنابراین دلالتی منطقی بر ساختار دارد. جایگاه این یکِ اضافی در ساختار، ولی خارج از آن است؛ به این معناست که برون-میایستد42.
بهواسطهی سخن پدر، و بهویژه بهسبب «نه گفتن او به تابع فالیک»43 است که او برون میایستد (خارج میماند). لکان، در سال ۱۹۷۲، در این زمینه گفت که «این [نه گفتنِ پدر] تنها کارکرد حقیقتاً تعیین کنندهی پدر است»44. بنابراین چنان که میدانیم، پدر استثنا نه پدر نخستینِ قبیله، بلکه پدر ایدهآل است.
همسانسازی کارکردِ پدر با یک کلام45 کاملاً متفاوت است با پدر استعاری لکان متقدم. کلام نوعی تابع دال نیست، بلکه یک تابع وجود [یا اگزیستانس]46 است.
مطابق استعارهی پدرانه، پدر برای آنکه بتواند شأن نمادین کارکردش را به دست آورد، یعنی به یک دال بدل گردد، باید به یک نام تقلیل یابد؛ به عبارتی، باید جایگاهش را در مقام موجودی زنده از دست دهد. در اینجا نیز با حد و مرز صورتبندی لکانی از استعارهی پدرانه روبرو میشویم که مطابق اندیشهای است که امر نمادین را نسبت به دیگر ابعاد تجربهی بشری در اولویت قرار میدهد. صورتبندی استعارهی پدرانه از طریق نام پدر که از این [اندیشه] ناشی میشود یعنی تعیین دیگری بزرگِ دیگری بزرگ بهعنوان ضامن نظام جهان و این تحقق آرزوی رواننژند است. با صورتبندی فرمولها (xای وجود دارد که )، پدر دیگر نه بهمنزلهی دال، بلکه بهعنوان یک کلام در نظر گرفته میشود.
ولی هر کلام متضمن یک عمل است. از این رو، متضمن میلی نیز هست که از آن محافظت میکند. به همین دلیل، کلام به نظام صدق و کذب تعلق ندارد، بلکه به عمل مربوط میشود: یا هست یا نیست. این تعریف جدید از پدر تمام دستآوردهایمان را متزلزل میسازد، زیرا چه چیزی میتواند امکانیتر47 از کلام باشد؟ با کلام به قلمرو امکان48 وارد میشویم. با این کار «کاشف به عمل میآید که تابع فالیک هرچند به ظاهر ضروری، صرفاً امکانی است». [این تابع] دیگر در قالب نوشته در نمیآيد، بلکه در عوض، تحت انقیاد رژیم مواجهه49 قرار میگیرد.
نهی نه-همه50
آنچه من «نهی» نه-همه مینامم نهی تفریق و جداسازی، نهی میلورزی، و نهی عدم اعتقاد به این مدعاست که «هیچ xای نیست که عضو نباشد»؛ یعنی مدعای منطقی نبود51 پدر استثنا. به عبارت دیگر، صورتبندی منطقی دیگری بزرگ، نه دیگر بهمنزلهی خزانهی دالها، بلکه بهمنزله چیزی دارای فقدان است، جایگاه امکانناپذیری آنچه در ساختار وجود ندارد.
همانطور که لکان در سمینار دوباره میگوید، نه-همه «بٌعدی را به جایگاه دیگری بزرگ اضافه کرده است، به این صورت که نشان داده این جایگاه بهمثابه یک جایگاه استقرار ندارد، [زیرا] انشقاقی وجود دارد، یک حفره یا فقدان». در واقع به محض آنکه مدعای نه-همه وضع شد، دیگر نمیتوان [مجموعهای] کامل ساخت؛ بلکه این نه-همه است که میتواند به مجموعهی ساختار تعمیم یابد، هرچند ممکن نیست بهمنزلهی یک کل شکل گیرد.
بنابراین آنچه من نهی نه-همه نامیدم، شیوهی خاصی از سروکار داشتن با ایدهآل است، برخورد با ایدهآل از طریق تهی کردن آن52. استثنایی که همچون یکِ اضافی در ساختار، بهعنوان واکنشی دفاعی دربرابر اختگی عمل میکند، زمانی که تهی میشود، حفرهی عریان و انشقاقی را که در دیگری بزرگ هست، بهمنزلهی «یکِ کاهش یافته53» آشکار میسازد، و باعث میشود سوژه با حفرهای که در ساختار وجود دارد مواجه شود، بیآنکه به پدر تمسک جوید. ایستادن بر مرز این انشقاق یعنی تجربهی نبودِ دیگری بزرگ، آنسوی ناتمامیتاش. از این نظر، میتوان گفت نه-همه نمونهای اعلا از موضعی مطلق زدایی است.
اینکه سوژه بتواند خود را در نسبت با این حفرهها مستقر سازد، اینکه مهارتی54 کسب کند، گاه در ارتباط با آنچه بهمنزلهی ظواهر55 بیرون میدهد و گاه در ارتباط خود حفره، میتواند هدف روانکاویای قرار گیرد که هنجار اُدیپی را بهعنوان افق کار خود در نظر نمیگیرد. به همین دلیل، باید یادآوری کنیم که نه-همه هم با زنان سروکار دارد و هم با مردان؛ نه-همه متوجه پایان درمان است، حال وضعیت جنسیتی و انتخابهای ژوئیسانس برای سوژه هر چه میخواهد باشد.
نه-همه در پی آن نیست که به آنسوی اُدیپ، فرمولی کلیشهای56 که فرایند جاری را پوشش نمیدهد، برود و از اُدیپ خارج شود تا همچون یک ایدهآل جدید کار کند. در عوض، به نظر میرسد نه-همه خروج از اُدیپ را به شکلی ممکن میسازد که سوژه دیگر در خدمت پدر نباشد، خدمتی که در عین حال اجباری است، از این نظر که پدر اُدیپی همچنان منزلت ابژهای را دارد که به زبان فرویدی «بر نوستالژی سرمایهگذاری شده»؛ و بنابراین در کشمکش با ژوئیسانس سمپتوماتیک57 پدر است. از این نظر میتوان گفت فرمولهای جنسیتیابی از هر لحاظ «متمِم58» عقدهی اُدیپ فرویدی هستند.
حال پیامدهای نه-همه برای تمدن و ملالتهای آن چیست؟ در اینجا صرفاً نکاتی را مطرح میکنم تا شاید جرقهای برای تأمل بیشتر باشند.
نه-همه در عین تهی کردن ایدهآل، هنجار کلیای را نیز ملغا میکند که استثنا بر آن بنا شده است، بیآنکه جایگزینی برای آن بیابد، بیآنکه امر کلی غیر فالیکی را به جای آن بیاورد؛ در این صورت، خود را همچون شمایلی غیر فاصل59 ظاهر میسازد. به این ترتیب، نه-همه موجب شکلگیری نقدی اساسی از «تأثیر جمعی» گروهها میشود، حال چه این گروهها مبتنی بر همسانسازی با ارباب باشند، چه گروههایی امروزیتر باشند که بر همسانسازی افقی60 بنا شدهاند و در آنها هراس سازشکاری عموماً حاکم است. بنابراین بیشک نه-همه آخرین مانعی است که بر سر راه راهبرد جدید جهانیسازی61 قرار میگیرد، {…}.
از نظر لکان، این امر پیامدهایی دارد که نظریهی جنسیت را از همه نظر تحت تأثیر قرار میدهد. در واقع به همین دلیل است که او میگوید «موجودیت جنسی تنها به خود مجوز میدهد62»63. آیا بهتر از این میتوان دربارهی موجودیت جنسیای سخن گفت که خود را بهعنوان پیامدهای انتخابهای ناآگاهانهی یک سوژه تولید میکند، و در پیشزمینهاش وجوه64 واقعی ژوئیسانس او هست که در بدن تجربه شده و از نخستین مواجهاتش با سکسوالیته در زمان کودکی به او هجوم آوردهاند؟ بنابراین تأکید دیگر بر هنجار جنسی، همچون عقدهی اُدیپ، بهعنوان ویژگی ضرورتاً سمپتوماتیک انواع سکسوالیته نیست. پس اگر انتخابی ناآگاهانه در کار باشد، آنگاه این انتخاب بخشی از نظام انتخاب اجباری65 است. میتوان گفت این همان پاسخی است که لکان به دلوز66 و گواتاری67 داد که ضد اُدیپ68 را در همان سال (۱۹۷۲) چاپ کرده بودند.
پس میتوان گفت این پاسخ پاسخی یاغیگرانه است؛ زیرا اگر نه-همه هنجارها را به پرسش بکشد، به شیوهای منطقی این کار را انجام میدهد و نه تحت عنوان نوعی ستیزهجویی آزادیخواهانه69 و یا حتی نوعی آزادی اقتدارآمیز. زیرا سوژه هر چه هم اراده کند خود را رهایی بخشد و آزاد سازد، همواره چیزی وجود دارد که او را از آن گریزی نیست، زیرا معلول [عمل] خود اوست؛ او نمیتواند خود را از شرط موجود سخنگو خلاص کند. این متصمن حدود و ثغوری ساختاری در نسبت او با امر جنسی است که به شکلی سمپتوماتیک، بهصورتی تکین، شیوههای دستیابی او به ژوئیسانس را مشروط میسازند.
حال در مقام نتیجهگیری میخواهم به مسئلهی حد و مرز بپردازم.
برخلاف نظر شتابزده ولی رایجی که وجود دارد، نه-همه یک کل نامحدود نیست، یعنی کلی که پیوسته تا ابد گسترش یابد، بیآنکه با حد و مرزی روبرو شود؛ بلکه در عوض، بهگونهای متفاوت حد میگذارد، بهطوری که با ایدهی کل در تضاد قرار میگیرد. بهواسطهی نه-همه، حد و مرزی بر امر فالیک حمل میشود: امر فالیک نه-همه است. اینکه بگوییم امر فالیک همه چیز نیست آن را نفی نکردهایم، بلکه معنای این گفته مسئلهدار کردن آن است بهشکلی متفاوت، از طریق بخشیدن جایگاهش به دیگری بزرگ بنیادی، دیگری بزرگی که بههیأت چیزی ظاهر میشود که بهنحوی بنیادی با یکِ دال70 ناهمگونی دارد.
از این میتوان نتیجه گرفت، اگر بهسبب نه-همه، تجربهی حد و مرز همان تجربهی فالیکی خواهد بود که در آن، دال دچار انشقاق شده، آنگاه این تجربه متفاوت است با تجربهی نافرمانی71 (که هر کسی، مرد یا زن، بهعنوان یک سوژه میتواند تجربهاش کند)، تجربهای که همواره بهواسطهی مسئلهی امر ممنوعه تقویت میشود، همانطور که مثلاً باتای72 بیان کرده است. در مقابل، تجربهی نه-همه بیشتر به مواجهه با نبودِ دیگری بزرگ مربوط میشود، به مواجهه با خلائی که ناپدید شدن دیگری بزرگ بر جا گذاشته است.
{…}
مهارت سروکار داشتن با S(Ⱥ)، مهارت مسئولیتپذیری در قبال حفرهی موجود در ساختار، به عبارت دیگر، آنچه با ابژه در نمیآمیزد، آنچه به چفت و بست شدن به مکمل فالیک دلالت ندارد و لزوماً متضمن محو شدن سوژه در ژوئیسانس دیگری بزرگ نیست، این همان چیزی است که میتواند بهعنوان تمرین «غیاب [جدا از معنا]73» با شروع از نه-همه ابداع گردد.
زیرا نه-همه طرحی است که لکان برای اندیشیدن با شروع از انشقاق دیگری بزرگ پیشنهاد میکند، جایی که شیوهی اندیشیدن، از آنجا که بهخاطر غیاب رابطهی جنسی واژگون شده، تنها از طریق یک [امر واحد] میاندیشد. ولی به شرط آنکه به ایدهآل تازهای بدل نشود.
مطلق زدایی روانکاوی همواره مسئلهی لکان بوده؛ مسئلهای که منشأش آثار فروید است، ولی فرویدی که با وجود نقدش و این ایدهاش که روانکاوی باید بر امر مطلق غلبه کند، در نهایت «پدر را نجات میدهد».
به همین دلیل، در حوزهی روانکاوی، این مسئله بسیار مهم است، هم برای دانش روانکاو و هم برای رشد و ارتقای میل روانکاو. در واقع تجربهی روانکاوی از کارکرد/تابع سوژهای که فرض میشود میداند بسیار بهره میبرد؛ ولی از یک طرف، از درگیری او با خود ساختار رواننژندی پرده بر میدارد و از طرف دیگر، شامل تهی کردن او را در پایان کار میشود. چگونه میتوان سوژهای که فرض میشود میداند را به شیوهای درست تهی کرد، به شیوهای که بهشکلی اساسی کارکردش را ملغا کند؟
بنابراین این مسئلهای است که به خود جهتگیری درمان مرتبط است، به سمتوسویی که درمان در نظر دارد. وقتی لکان میگوید مطلق زدایی در حقیقت مقصد روانکاوی است، به تجربهای اشاره میکند که یک آنالیزان در جریان درمانش دارد، تجربهی ایجاد نوعی انشقاق در سوژهای که فرض میشود میداند بهشکلی که نبود آن برملا شود. این شیوهی مواجهه با مسئله است که نسبت سوژه با دانش را اساساً تغییر میدهد.
بدون دیگری بزرگ سر کردن، تن دادن به نه-همه، این نیز شیوهای است که روانکاوی بهواسطهی آن میتواند امری نو را به جهان وارد کند.
پی نوشت ها
- Des limites de la logique phallique au pas-tout de Lacan؛ این نوشتار نخستین بار بهصورت سخنرانی در سلسله سمینارهای psychoanalytische kolleg در ۱۷ ژانویه ۲۰۲۰ در برلین ارائه شد. [↑]
- Claude-Noële Pickmann [↑]
- Encore [↑]
- Formules de la Sexuation [↑]
- la sexualité féminine[↑]
- Pas-Tout [↑]
- Le phallique [↑]
- Hétéros [↑]
- Universel [↑]
- Conséquences Totalitaires [↑]
- Lacan, Liminaire à L’étourdit, dans Scilicet 4, Seuil 1972. [↑]
- Castration [↑]
- Freud, Analyse Finie et Analyse Sans Fini. [↑]
- Père-Version [↑]
- Idéalisé [↑]
- Perte Première [↑]
- Cadre œdipien [↑]
- Essai sur la Théorie Sexuelle [↑]
- Féminisation [↑]
- Non Barré [↑]
- Fantasme [↑]
- Montage[↑]
- (dé)construit [↑]
- Singulièrement [↑]
- Le Père d’Exception [↑]
- Fonction Phallique [↑]
- Etourdit, p13 dans Scilicet ou p. 457 dans Autres Ecrits. [↑]
- Imaginaire [↑]
- Parlêtre [↑]
- Tout Homme[↑]
- L’Existentiel Négati [↑]
- این جمله در ترجمهی آلمانی آمده است : این به ما نشان میدهد که فرمولهای جنسیتیابی نه یک منطق محض، بلکه منطقی را میسازند که در روانکاوی کاربرد دارد. [↑]
- Gödel [↑]
- Incomplétude [↑]
- Russel [↑]
- Frege [↑]
- Attributive [↑]
- Prédicative؛ توابع اسنادی و حملی را نخستین بار فرگه به منطق معرفی کرد. او با تمایز گذاشتن میان مفهوم و شی، مفهوم را واجد ماهیتی اخباری و اسنادی دانست و اهمیت نسبت را در منطق کشف کرد. منطقدانان قدیم قضایا را دارای ساختار موضوعی-محمولی میدانستند و از نظر آنها، مثلاً جملهای چون «سقراط دانا است» دارای سه جزء «سقراط » بهعنوان موضوع؛ «دانا» بهعنوان محمول؛ و «است» بهعنوان رابطه است. در مقابل، فرگه این گونه جملات را داری دو جزء میدانست و رابطه را جزء جداییناپذیر محمول (مفهوم) میداند. او جملاتی این چنینی را توابعی میداند که دارای بخش اسمی و بخش محمولی هستند؛ بخش اسمی اسم خاصی است که وقتی در تابع قرار میگیرد آن را «اشباع میکند». توابعی چون «–داناست» یا «– معلم – است» توابعی اشباع نشدهاند که برای کامل شدن به یک یا دو (یا بیشتر) اسم خاص نیاز دارند (که بهجای – مینشیند). به این ترتیب، میتوان توابع منطقی را به فراتر از قضایای موضوعی-محمولی بسط داد. (ر.ک به: «گوتلوب فرگه و تحلیل منطقی زبان» بهقلم ضیاء موحد) م. [↑]
- Dissymétrie [↑]
- l’Un [↑]
- Défaut de Signifiant [↑]
- Ex-siste [↑]
- Le Savoir du Psychanalyste, Leçon du 1er juin 1972. [↑]
- Ibid. [↑]
- Un Dire [↑]
- Une Fonction d’Existence [↑]
- Contingent [↑]
- Contingence [↑]
- Régime de la Rencontre. [↑]
- Le pas du Pas-tout [↑]
- Inexistence [↑]
- Destitution [↑]
- Moins-Un [↑]
- Savoir Faire [↑]
- Semblants[↑]
- Stéréotypée [↑]
- Symptomatisante [↑]
- Achèvent[↑]
- Une Figure non Ségrégative [↑]
- Identification Horizontale [↑]
- Mondialisation[↑]
- S’Autorise [↑]
- Lacan: Séminaire Les-noms-dupes-errent, inédit, séance du 9 avril 1974 [↑]
- Modalités [↑]
- L’Ordre d’un Choix Forcé [↑]
- Deleuze[↑]
- Guattari[↑]
- L’Anti-Œdipe [↑]
- Contestation Libertaire [↑]
- L’Un Signifiant [↑]
- Transgression [↑]
- Bataille [↑]
- L’Ab-sens[↑]