شرحی بر تبارشناسیِ اخلاقِ نیچه
فردریش نیچه در جستارِ نخستِ کتابِ تبارشناسی اخلاق سعی دارد به نقادیِ مفهومِ متافیزیکی و تاریخزدودهی «خیر و شر» بپردازد و بهجایش مفهومِ ارزیابانهی «خوب و بد» را بنشاند. این بخش بهشکلی فشرده بخش اعظم پروژهی نیچه را در خود حمل میکند، یعنی پروژهی گذر از ارزشداوری متافیزیکی و اخلاقیات (morality)به ارزیابی تبارشناسانه و اخلاق(ethic) .
نیچه در این متن نمیخواهد به سرمنشاء حقایق متافیزیکی در تاریخِ اندیشه، که آبستن فرزندی به نام «اخلاقیات» برای همهی دوران هاست، بپردازد. بلکه برعکس، سعی دارد تا به امور کوچک و بیجلوهای بپردازد که در نقاطِ تاریکِ تاریخ و لایههای ناهمگن آن مخفی ماندهاند و به شکلی موذیانه و سِمِج به درون انسانها نفوذ کرده، از توان آنها تغذیه میکنند و کمکم آنها را به فلج بدنی و ادراکی نسبت به تاریخ و قضایایش دچار میکنند. به تعبیری دیگر نیچه نه به دنبال «ذات اخلاق»، بلکه به دنبال ردی میرود که ذاتیبودن و ذاتیانگاشتنِ اخلاق را زیر سوال ببرد و نشان دهد که چگونه مفاهیمی منزه، متافیزیکی و استعلایی از حقیرانهترین دقایقِ زندگیِ انسان رشد و نمو کردهاند.
نیچه در فصل «دربارهی تاریخ طبیعی اخلاق» در کتاب آنسوی خیر و شر اشاره میکند که «تا کنون هر کس خواسته دربارهی اخلاق چیزی بنویسد، خودِ اخلاق و احکامِ آن را به شکلی پیشینی مفروض گرفته است». 1 درست مثل کانت که برای اخلاق، احکامی پیشینی در نظر آورده، و «والاترین خیر» را به شکلی ایمانی، اساس و سنگ بنای استدلالش قرار میدهد، بدون آنکه چنین دریافتی از «خیر» را توضیحپذیر و از اینرو قابل ارزیابی کند. به عوض، نیچه قصد دارد با ارزیابیِ تاریخی و «تبارشناسیِ اخلاق»، مستقیماً همین سنگ بنا و همین پیشفرض را نشانه رود. به همین اعتبار «تبارشناس بهجای آنکه به متافیزیک باور داشته باشد، به تاریخ گوش میسپارد، اما در آن چه چیز مییابد؟ در مییابد که در پسِ چیزها، «چیزی کاملا متفاوت» وجود دارد؛ نه رازِ ذاتی و بیزمانیِ چیزها، بلکه این راز که چیزها بدون جوهرند». 2 و معنایی ازلی و ابدی ندارند. در همین مسیر است که نیچه با پروژهی کانت درگیر میشود و با پُتکِ تبارشناسی، ضربههای سهمگینی بر دستگاه فلسفی او وارد میکند. نیچه به شکلی رادیکال به «متافیزیک کانتی» حملهور میشود و تا بدانجا پیش میرود که «نقد» کانتی را فاقد وجهی «نقادانه» میداند چرا که از نظرش کانت نتوانسته به حوزهی «نقدِ ارزشها» راه بیابد، بلکه با کنشی غیرتاریخی و تا حدی دینیارانه و ایمانی، به دنبال وضعکردن قانون، توسط انسانهای آزادی میگشته که در نهایتِ امر خودشان نیز تحتِ انقیادِ آن قانون در میآمدند! به همین خاطر از نظر نیچه نه از نقد چیزی میماند و نه از آزادی و خودآیینی.
به تعبیر ژیل دلوز، نسبت «نیچه با کانت» مشابه نسبت «مارکس با هگل» است. اگر مارکس با «دیالکتیک ماتریالیستی» میخواست، «دیالکتیکِ ایدهآلیستیِ» هگل را واژگون کند و آن را بر روی پاهایش مستقر سازد، نیچه نیز میخواهد توسطِ نقدی درونماندگار و ارزیابانه، «نقادیِ متافیزیکی و استعلاییِ» کانتی را واژگون و روی پاهایش مستقر کند. 3
حال باید پرسید که متن نیچه بر چه درکی از اخلاقیات استوار شده و انسانِ حاملِ آن را چه سنخ انسانی میداند؟ باید گفت که این متن بیش از هر چیز دربارهی «کینهتوزی» و مهمترین نظامی که بر روی آن استوار شده است، یعنی «اخلاقیات» سخن میگوید. اما کینهتوزی چیست؟ کینهتوزی همان انتقام تخیلی و ذهنی، به جای دستیازیدن به کنش در زبان و جهان است. کینهتوز نمیتواند جایگاه سرورانه را اشغال کند، و از آنجایی که قادر نیست حتی واکنشی آنی از خود نشان دهد، خشمی دیرپا نسبت به جایگاه سرورانه وضع میکند و آن را هر دم قَوام بیشتری میبخشد و رفتهرفته معنای این ناتوانی و خشم را واژگونه میکند، و آن را اخلاقیات مینامد.
کینهتوز از طریق یک انتقام خیالی، آسیبی که خورده است را جبران میکند؛ او به آنچه «بیرونی» است، به آنچه «دیگر» است، به آنچه «جز او» است نه میگوید. «اخلاقیات کینتوزانه» برای رویش و رُستن، همیشه نخست نیاز به یک «جهانِ بیرونیِ دشمنانه» دارد، کنشی از او سر نمیزند، بلکه هر چه هست واکنشی منفعلانه است؛ به همین اعتبار کینهتوزی سِنخی است بیکنشانه و عاشق رخوت و خواب. کینهتوز از ناتوانیاش «خوشقلبی»، از توسری خوردناش «فروتنی» و از بندگی در پیشگاه آنانی که در دل از ایشان نفرت دارند «طاعت» میسازد. 4
اما درست برعکس کینهتوزی، انسانِ شهسوارِ آریگو بهخود، به دنبالِ تحققِ خویشتن است و اخلاقش را نه از قانونی استعلایی که در مقابلش زبون و حقیر است، بلکه از متنِ کنش و درجهی توانش استخراج میکند، انسان والاتبار مفهوم اساسیِ «خوب» را پیشاپیش و خودبهخود از خویش برمیکشد و پس از آن است که برای خود، تصوری از «بد» میآفریند، اما رویهی کینهتوز برعکس این است و نه با «خوب و بد»، بلکه با «خیر و شر» سروکار پیدا میکند. اگر کینهتوز بیکنشی، ناکامی و عدم توانستنِ خود را ذیل مفهوم ناشاد و غمافزای «اخلاقیات» آذینبندی میکند، انسان شهسوار با اتکا به «خواستِ توانستن» و ارجاع به کنشِ خلاقانهی خود که متضمن سرشار شدن از نیروهای شادمانهی حیاتبخش است، فهم جدیدی را از «اخلاق» صورتبندی میکند.
پی نوشت ها
- نیچه، فریدریش (1400) فراسوی نیک و بد، ترجمهی داریوش آشوری، تهران: انتشارات خوارزمی. [↑]
- فوکو، میشل (1389) مقالهی نیچه، تبارشناسی و تاریخ در کتاب تئاتر فلسفه، ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: انتشارات نی. [↑]
- دلوز، ژیل (1395) نیچه و فلسفه، ترجمهی عادل مشایخی، تهران: انتشارات نی. [↑]
- نیچه، فریدریش (1390) تبارشناسی اخلاق، ترجمهی داریوش آشوری، تهران: انتشارات آگاه. [↑]